مقدمه:
تقریباً تمام صاحبنظرانی که دربارة انسان و ماهیت وی سخن گفتهاند، به طور ضمنی نوعی بینش یا فرضیه را دربارة طبیعت انسان پذیرفتهاند. فرضیههای آنها به احتمال قوی، ریشه در تجارب شخصیشان دارد و نوع نگرش آنها را نسبت به زندگی نشان میدهد. روانشناسان، به ویژه نظریهپردازان شخصیت نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
برداشتهای متفاوتی که از طبیعت انسان توسط نظریهپردازان ارائه شدهاند، شرایطی را به وجود میآورند که امکان مقایسة معناداری را بین دیدگاههای آنها فراهم میکند. آن برداشتها بیشباهت به نظریههای شخصی نیستند؛ آنها معیارهایی هستند که به کمک آنها نظریهپردازان، خودشان و دیگران را ادراک میکنند و براساس آن، نظریههای خود را بنا مینهند.18 درست همان گونه که رفتار فرد، تحت تأثیر نظریة شخصی دربارة ماهیت انسان قرار دارد، سیر روانشناسی نیز از برداشتهای روانشناسان دربارة ماهیت انسان اثر میپذیرد.19 بدون تردید، این برداشتهایی که نظریهپردازان از ماهیت انسان دارند، در واقع به یک سلسله سؤالهایی بنیادی دربارة سرشت آدمی مربوط میشود که هنوز هم این سؤالها برای متفکران مطرح است و میتوان ادعا کرد این سؤالها با ویژگیهای اصلی انسان ارتباط دارد. به جدول زیر نگاه کنید!......